جدول جو
جدول جو

معنی دور سپوختن - جستجوی لغت در جدول جو

دور سپوختن
(تَ بَ زَ دَ)
مولیدن. دفعالوقت کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دورسپوزی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در سپوختن
تصویر در سپوختن
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن، سپوختن، فرو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَرْ را نُ / نِ /نَ دَ)
راندن. دورکردن. بیرون کردن. (یادداشت مؤلف). متخ. (منتهی الارب) : اجتفاء، دورساختن کسی را از جای وی. (منتهی الارب) :
به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد
مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را.
صائب تبریزی.
رجوع به دورکردن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ / زُ دَ)
سپوختن. بعنف در اندرون کردن. (از برهان) (ناظم الاطباء). در سپوزیدن: وخز، در سپوختن سوزن و سنان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سپوختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرو سپوختن
تصویر فرو سپوختن
فرو بردن سپوختن
فرهنگ لغت هوشیار